هنوز صفر/صفر/صفر است

ساخت وبلاگ

۱۰ سال؟ سال‌مرگت عجین هیچ نیست. نه برفی می‌بارد نه کسی برایت دسته گلی پژمرده می‌آورد. اصلا کسی سال‌مرگت را به رسمیت نمی‌شناسد. من؟ بله منم که آن را آفریدم. همان‌طور که تو را. وگرنه تو پیش از این هم مرده بودی. من زاییدمت. من کشتمت. من دفنت کردم. می‌دانی جز من را وجودی متصور نیست. تنها منم که هستم. تو؟ اصلا «تو» یا «او» نداریم. در جهانی که منم. یا جهانی که منم.

۱۰سال؟ هنوز از زیر ۱۰سال خاک و چرک، جنازه‌ی عفونت گرفته‌ات بیدار است. با چشمانی باز به من خیره شده. می‌دانی چه‌طعمی دارد ۱۰ سال جنازه‌ای به تو خیره مانده باشد؟ با چشمانی که هنوز باز است؟ از زیر خاک تو را تعقیب می‌کند؟ می‌گویمت. هیچ طعمی ندارد.
اما بوی مردار می‌دهد. بویی که به آن عادت نمی‌کنی. بوی کریه مرداری که کهنه نمی‌شود!

۱۰‌سال؟ فکر نمی‌کردی تا این‌جا بپایم؟ گمان می‌بری دیگر باید آخرش باشد؟ تو از دنیای مردگانی. سال و روز ماه متعلق به توست. خیال می‌کنی می‌گذرند. تمام می‌شوند. من تا هنوز به دنیای سیاه تو نپیوسته‌ام در «۰۰/۰۰/۰۰» باقی می‌مانم. زمان برای مردگان است. برای تو. بخشیدمش.

۱۰‌سال؟ برای تولد مرگت که هدیه نمی‌خواهی. می‌خواهی؟‌ 

بله. یک دهه گذشت از مرگ آزالیا علیزاده قوی‌فکر. متولد ۱۲ مرداد ۱۳۶۶ خورشیدی. بخوانید ۱۹ مرداد ۱۳۸۴. کور کودکی که چند سالی در رحم ماند تا زاییده شود. آفریننده‌اش چند سالی گذاشت رشد کند تا بعد برایش قبری در خور بسازد. در قبرستانی که فقط او مرده است. دیگران زنده‌اند. اما نگاه ندارند. 

در این ۱۰ سال که مرده بودی هیچ اتفاقی نیفتاد . حتی بیشتر از زمان کوتاه بین دو مرگت، اتفاقی نیفتاد. چرک و عفونت بود که در خاطره‌ات می‌لولید. و من هنوز عاشق طعم عفونی لبان گندیده‌ای هستم که فقط در خیال خودم وجود دارد.

شیطانی از چند هفته‌ی پیش زیر گوشم آوازی کهنه می‌خواند با ترجیع‌بند نام‌تو. سنگی روانه‌اش نکردم. اما نگاه از او ربودم. تنها وقتی نگاهش کردم که دیگر نخواند. صدای دیگری می‌نالید. چیزی میان خنده و گریه. تمام امروز. نگاهش نکرده بودم چون می‌دانستم چه می‌بینم. همان چشمانی که ۱۰ سال است از زیر خاک تعقیبم می‌کنند. تنها وقتی نخواند، نگریستم. خودم بودم. سیگاری خاموش شده کنار لبم. مرده بودم. آن نغمه‌ی تکراری را زیر لب تکرار کردم، زیر باران تا خانه آمدم. شیطان را سر کوچه دور انداختم و نشستم این‌جا تا برایت بنویسم که اگر سراغ تو آمد و آتش خواست، با خودت است که سیگارش را روشن کنی یا نه. من زبان مردگان نمی‌دانم.

می‌دانی. الان دیگر به تاریخ دخمه‌ی تو از سال‌مرگت اندکی گذشته. اما برای من فرقی ندارد. این گوی بیمار که گرد آن زرد سیمای گندیده می‌چرخد تا روز و ماه و سال و ساعت بیافریند برای مردگان است. این‌چا همیشه «۰۰/۰۰/۰۰» بود و می‌ماند. در این سال‌ها برایت بیشتر نوشتم. که نمی‌خوانی و نمی‌خواهی بخوانی. تنها نگاه می‌کنی. چشمان جنازه‌ات را نمی‌بندم که سرگردان پی‌ام بچرخد. تا روزی که دیگر صفر/صفر/صفر نباشد. تا طلوع «۰۱/۰۱/۰۱». می‌دانی یعنی کی‌؟ نمی‌دانی و نمی‌خواهی بدانی. روز دیگری‌ست در تقویم تو. احتمالا. فعلا بمیر. 

باشد...
ما را در سایت باشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 13esfand بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 3:36