آت شب در خیالم بود یا رویایم (بلکه کابوسم) که نبشت کردم. عفونت بود که میلولید. خواستم گلبرکی به اشتباه در چرکها نمانده باشد. بهانهام بود. باطل بود. گلبرکی نبود. تکههایی از خودم چرا. میدانستم. کثافت سراپایم را گرفت. بیرونشان کشیدم تا شد. بیشتر عفونت امانم نداد. تمامش کردم. استمنایی از روی نخواستن. هنوز بوی مردار در دماغم هست. میدانم هنوز مانده. تکهها را میگویم. وگرنه نکهت که همیشه میماند.
شاید همینشد که به خیالم آمد قبر راستینت را هم نبش کنم. قبرستان مناسبی نیست. شاید پایدار نماند. هرچند که به جهنم. اما دلم خواهد سوخت. نه برای مردهی کریه درونش. که برای قبری که خودم ساختم. آخر میدانی هرچه من ساختهباشم لایق است. جز تو. که فرزند من و شیطان بودی. و گویا بیشتر نسج گرفته از پدرت. نمیدانم چنین کنم یا نه. نمیخواهم.
نمیخواستم سالمرگت تنها بمانی. میبینی، هنوز یادم هست. همینچند دقیقه وقت حرامت. مانند همه دقایقی که تباهت شد. گفته بودم که زمان برای توست. اینجا همیشه همان است. چندِ چندِ چند؟ چندها برای تو. اینجا معنایی ندارند.
همین نخواستن نبود که زاییدت؟ نطقهات را مدوین نخواستی. مردنت را. بودن و نبودنت در همین «نخواستن» خلاصه است. نه این تنش میان خواستن و نخواستن نیست. آن تجاوز است. این آمیزش غیرممکن نخواستن و نخواستن است. و به زبان تو میشود لابد «نه» را از دو سویش برید.
حالا شاید روزی خواستم نبشت کنم. نیشهی نبشت. نبش نیشت. نیش به نبشت. هرچه!
باشد...برچسب : نویسنده : 13esfand بازدید : 89